آسمون دلدادگی | ||
|
نظرات شما عزیزان: داداش ایلیا
ساعت14:51---15 تير 1392
چشمهایم خسته از یک گردش آسمانی ،به کنج سیاه چاله ی کهکشان زندگی پناه برده اند و ماه را به تماشا فراخوانده اند ... نمیدانم چرا اینچنین آسمان ، ماه نگاهم را تنها وبی کس رها کرده در میان هزاران شهاب سرگردانی که راه را به بیراه میروند گاهی ... چقدر آسمان تنگ شده است امشب و چقدر فاصله ها طولانی ... اصلا این ماه چرا مانده است در این خرابات ناکجا آبادی که نامش دنیاست ؟ ... براستی من مانده و مبهوتم در درک بودن و ماندن و مبارزه برای فردا ... دیگر ستاره ها هم نمیتوانند بهانه ی بیداری و شور وشعف جوانیم باشند .. دیگر ستاره ای نمی بینم در کهکشانی که سرشار از سنگ ریزه هایی است به نام شهاب ... شهاب که نه .. تکه سنگهایی که بوی ستاره میدهند و خود قالبی دارند از روزگار ستاره بودنشان .. واینک تنها سنگهای شکسته اند و برزخی از آتش احاطه نموده وجودشان را .. واین شده است ستاره ی ره گم کردگان برهوت آسمانی که نامش دنیاست .. آری همین دنیای خاکستری و غبارآلود زندگی ...همین خاکستر سوخته شدن های بی هویتی ... همین تل نیمه نارنجی وداغی که سراب حرارتش گشته گرمابخش زندگی بی هویت مردمانی از جنس شیفتگان شهرت و دلشدگان بودن ... کاش هرچه زودتر سپیده ، دم برآورد از مشرق انتظار ... وبتازد یکه سوار آرزوهای در خاطره مانده ای که هر دم مرا و تو را ومارا می خواند به دریای شوق انگیز آسمان بهشت ... چقدر چشمهایم خسته اند از گردش آسمانی که ستاره هایش نقاشی هزار رنگ بوم دنیایند و با بارش نموری از حکمت ،رنگ میبازند و بوم رها میکنند و نقش خراب .... من میمانم در همین سیاه چاله و امشبم را به صبح وصال حلقه دوز خواهم کرد به شوق انتظار ... به شوق انتظار و انتظار وانتظار .... و میدانم که اندکی نزدیکتر مشامم نوازش می یابد از شمیم وزش بوی میهمانی سفره دار لحظه های زلال زندگی .. روزگار هم سفرگی من و خدا و جرعه ای طعام سحری و لقمه ای معرفت الهی در غروبی که معطر است به فطور بندگی ... ایلیا پاسخ:حالی ک پریشان است احتیاج ب آرامش دارد...نہ سرزنش!!! کاش میفہمیدند.......یاحق صخره
ساعت14:43---12 تير 1392
میدانستی سکوت از فریاد بیشتر حرف برای گفتن دارد؟
تمام سکوتم تقدیم لحظه های دلتنگیت... پاسخ:تمام "امن يجيب" های دلم را گره زده ام به کلماتت و روانــہ ی آسمان کرده ام من مطمئنم خدا تو را براي دلم نگــه می دارد...یاحق داداش ایلیا
ساعت2:42---12 تير 1392
سلام
چقدر سکوت باید کرد برای شنیدن فریادی که لنگان میخرامد به سوی دل دیوانه ات . میشود آیا سکوت را خوباند ؟؟؟ ایلیا پاسخ:سلام کاش گاهی مرد بودم… می شد تنهاییم را به خیابان بیاورم سیگاری دود کنم و نگران نگاه های مردم نباشم کاش گاهی مرد بودم… می شد شادی ام را به کوچه ها بریزم با صدای بلند بخندم و هیچ ماشینی برای سوار کردنم ترمز نکند! کاش...یاحق |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |