آسمون دلدادگی | ||
|
بدجور دلم گرفته... چندروزه ریختم به هم... داغونم... کاش بودی... فقط دعا کن نبرم چون عجیب کم آوردم... کاش میشد به قول مرحوم "پناهی "چند روزی کرکره ی مغزم رو میکشیدم و میزدم &تعطیل&... یه روز میرسه که یه ملافه ی سفید پایان میده به من... به همه ی شیطنت هام... به بازیگوشی هام.... حتی به صدای بلندم... به اینهمه سکوتم... روزی برسه همه بادیدن عکسم بگن: دیوونه دلمون واسه شیطونیات تنگ شده... ایکاش یاد بگیریم واسه خالی کردن خودمون دیگران رو لبریز نکنیم... یاحق کنارم که هستی زمان هم مثل من دستپاچه میشه عقربه ها دوتا یکی میپرن اما همین که ازکنارت میرم... تاوان دستپاچگیای ساعت رو هم من باید بدم جونم رو میگیره ثانیه های بی "تو"بودن بعضی وقتا که بغض داری. . . یه نفـر باعث می شه که حس کنی چیزی که تـو رو روی زمین نگه داشته جاذبه ی زمین نیست... امروزپاییز که از حوالی حوصله ات گذشت من زرد شدم... داغون شدم،ولی هیچ کاری نتونستم انجام بدم.... ببین وقتی پایان همه بن بستای زندگیمون "تـو" باشی! حاضرم زندانی این بن بستا باشم ولی فقط "تـو "کنارم باشی! بين اين همه آدم نميدونم چرا فقط به تو پيله كردم ولی ایمان دارم که با تو پروانه ميشم چه گرماي حضورت چه سرماي نبودنت رونیلوفرانه دوست دارم ابر من باش وآسمونم روبارونی کن. یاحق
پرسه زدن تو خیالت! زیباترین رویای منه..! هوایم باش.. تا نفسم نگیره...! ازت پرسیدم :چرا همه اش دلتنگتم؟ چرا دوست دارم همیشه کنارت باشم؟ گفتی : "نمی دونم...جانم......" من بهت میگم... از آرزوی به تو رسیدنه... از شایدها و بایدهاست، از اینکه نمی دونم داشتنت رو عاشقونه اشک بریزم یا دوریت رو... قشنگترین رویام اینه؛یه روز ؛یه جایی... دستت رو بزاری رو شونه ام و بگی: "بغض نکن من اومدم کنارت بمونم برای همیشه" تموم ِ این چند سال واندیِ عمرم به کنار... من فقط؛به اندازه ی همون صَدُم های ِ ثانیه ای که، در هوای ِ عطرِ ِ اغوش ت نفس کشیدم، زندگی کردم!! بادبادکا هر چقدرم که اوج بگیرن هنوز با نخ اسیر زمین ان! من اما با " تو "... با آغوش گرمت... با تموم بوسه هات... روی همین زمین به اوج میرسم! یاحق این همه خط نوشتم و یکی نستعلیقِ چشمای تو نشد .... فکرشو بکن داشتنت ... مثه نم نم بارون تو جاده ی شمال، مثه بودن تو یه کلبه ی چوبی وسط جنگل... مثه شنیدنِ آهنگای قدیمی کنارِدریا وقتِ غروب، آی میچسبه ... یادش بخیرمادر بزرگم همیشه میگفت: قلبت که بی نظم زدبدون از همیشه عاشقتری.... اشکت که بی اختیار ریخت ویا بغض کردی؛بدون ازهمیشه دلتنگ تری... شبت که با درد گذشت مطمئن باش فکرت از همیشه درگیرتره.... الانم برف باشه یابارون... چتر نمیخوام.... بگو معنی لغات رو از نو بنویسن... "امنیت" یعنی حصار دستای" تو" "دیوونگی" یعنی دل باختن با تمام وجود به" تو " "زندگی" یعنی معنی نگاه عاشقونه" تو "به من ... من از تموم دنیا فقط اون دایره ی چشمایِ عسلیِ "تو " رومیخوام ، وقتیکه تو شفافیتش ، بازتاب عکسِ خودم رو میبینم . یاحق الان تو این هوای گرفته عکسِ زیبایت رو، گذاشتم روبریِ چشمام؛؛؛ از پشتِ اون قابِ ضخیمِ شیشه ای؛؛؛ با دستای گره شده در هم…؛؛؛ زل زدی به من؛؛؛ با اون نگاهِ آرومُ عمیق؛؛؛ من !، کلماتم از"تو"؛؛؛ بویِ پرستش می گیرن؛؛؛ بی اونکه رنگِ تردید برداره..؛؛ اینجا ! بعد ازساعتا؛؛؛ معنیِ متفاوتی از "تو "رو زمزمه می کنم…؛؛؛ و نام شیرینت رو؛؛؛ آهسته و آروم…؛؛؛ توذهنم مرور میکنم؛مثه همیشه.... ببین "تـو "که باشی کافیه!! چی میخوام مهربونم؟ ! یاحق تو رفتی وُ شهر
به گِل نشسته از هجومِ سرما ...
گاهی دلم تواین هوای گرفته یه کوچولو تفريح ناسـالم میخواد!! . . .
مثه فكر كردن به " تو " . . .
یه کم توآغوشت بگیرمنو
کمی از دلتنگی هام کم کن
به من برس
من از رسیدن "تو"
خوب میشم ...
ببین به کجارسیدم ...
دارم روزمین قدم می زنم اماحواسم به هواییه که "تو "تواون نفس می کشی
این روزا
دنیایم به اندازه یک نفر کوچک شده و یک نفر.....
به اندازه خدا برام بزرگ.....
کــــــاش داشتـنـت بـه راحتـــــــی دوست داشتـنت بــود ...
یاحق
یادت ، تو دموکراسی خاطراتم سلطنت می کنه... " تو" بامن باش... من دست همه ی اتفاقا رو میگیرم که نیفته!... هرچی بیشتر میگذره بیشتر منومیشناسی... خوب می دونی حتی اگه کنارمم نشسته باشی باز م دلتنگ توام ! حالا ببین نبودنت ، با من چه می کنه ..؟ دو چشمت پر از شور و سراسر مهربونیه یه کم سبز و یه کمم آسمونیه... چشمات پراز ستاره اس...نوردارن شدن متن تمامی خبرهام،دل مشغولیام... وقتی آغوشت رو به روی آرزوام باز می كنی اینقدر مجذوب گرمای وجودت می شم كه جز آرامش آغوشت تموم آرزوای خواستنی دیگه رو از یاد می برم... مثه بارونی... گاه و بی گاه و بی اجازه ، خیالت بر من میباره و من خیس خیس از "تو" ... دنبال هیچ سرپناهی هم نمیگردم ... دوست داشتنت در من بی انتهاست . یاحق چندروزه فکرم خیلی درگیره... همیشه بهت گفتم وقتی خیابون فکرم شلوغه دیگه هیچ چراغی نمیتونه ترافیکش رو سامون بده امان از این ترافیک فکری!!!! می چرخم، تو حصار خاموش دیوارا... رو به شرقی ترین زوایای ذهنم... شرق، جاده های باریک و پرنده های سیاه و سفید... می دونم که پرتو عشقت، این روزا باعث شده قندیل دلم آب بشه... می دونم که در شلوغی داغونِ آدما... راوی قصه ی هزارویه شبم... میدونی چیه؟ هر چی که خواستیم شدیم... جزاونیکه قسمتمون بود... آخرشم گرفتارِدر به دري های بی دلیل... مي چرخم به سمت دیگه ی این حصار... غروب آرزوهای رنگارنگ... لیس لیس بستنی های رنگی... بد مستی غروب های دلتنگی... که رویا نیست حقیقته... جای تعجب نیست که تواین قرن... هنوز نسل لاک پشتا زنده اس... وجیر جیرک قصه ی مادر بزرگ هنوز هست... به سمتی دیگه میچرخم... جنوب سیاه ؛ و سایه ی بی رنگم... روبه روی پاهام دراز میشه... رویای کودک فال فروش دیروز... و غم عجیبِ چشماش دلم رو پراز غم کرد... اولین برف زمستونی روبدون "تو"تجربه کردم... کنار این دریچه ی شیشه ای نشسته ام... اما چشمام تو دور دستا خاطره ی سفری رو دوره میکنه... به فکرنفسای داغ و ته سیگاری ودرخت تنهاوآسمون آبی و من و "تو"... صدای بارون میآد... و منو به جاده های مه آلود میبره... از اولین پیچ تا چشم کار میکنه... قهوه خونه ها و نیمکتای چوبیه... جایی که بوی سیگار و عطر نارنج با قل قل قلیونا می یاد... وخاک بارون خورده... گوشه ی دنجی برای نگاه کردن ...فکر کردن... صدای بارون می آید و بال بال کبوترایی خیس تو ایوون خیالم... به خودم می آیم... روبروی این دریچه ی روشن... ساعت ها و دقیقه ها طی میشن... اما من هنوز به فکر ته سیگاری و خاطراته مشترکمونم... همیشه بدون تو دلتنگی زیاده... کاش بشه ...وقت بشه...مشگلی نباشه... من و "تو" بازم باهم خاطره ای مشترک داشته باشیم! یاحق وقتی که از دلگیری لحظه ها خسته می شم.... وقتی کنار پنجره ی بارون زده به توده ی درهم ابرا نگاه می کنم و از تو جز حسرتی سرگردون چیزی به جا نمی مونه.... وقتی در میونه های راه نه به انتها امیدوارم نه زیر سایه ی خاطره هات وقتی برای مکث در گذشته پیدامیکنم.... وقتی چون دود در لحظه سرگردونم... و نمیدونم که مقصد این راه به کجا ختم میشه.... وقتی سخت می بارم و ساده می گذرم.... وقتی از رویاهام خسته می شم.... تنها گریزگاه آرومم بعد از آغوشت دل سفید ورق هامه که من رو یه کم آروم میکنه.... میگم تا میون سیاهی کلمه ها خودم رو از یاد ببرم.... به لحظه ای درنگ تا خالی شه ابرای مخملین دلم در بارش بی امان کلمه ها.... دلخوشم به عبور برگی دیگه از ساقه ی آرزوهام ... دلخوشم به عریانی... به لرزش های بی امان بادتو شبای مهتابی.... چند وقت در سکوت و سکونی طولانی ... در خلا حرف ها و خاطره ها سرگردونم... میدونم دوباره برمیگردم و احساس می کنم که اوضاع کمی بهترشده... لا اقل اونقدر که بشه از باتو بودن نوشت... از زندگی با تموم خلا ها و وصله ها و دلتنگی هاش..... دلم برای تو و با توبودن تنگ شده وبه یادشون هستم.... تو همه ی این دلتنگی های بیوقفه ام خوشحالم ،میدونی چرا؟ چون دوست داشتـنم همون "سرباز" وظیفـه ایه ؛ که با اسلحـهِ ی احساس روی برجِ دیدبانـی می ایسته و نمیذاره جُز "من"، کسـی واردِ حیطه ی خیالت بشه . میدونم روزی میرسه که بـــا لبخنـــد "تـــو" بیـــدار میشـــم ایــن روز هـــر زمــان کـــه میخـــواد بــاشـه فقط امیدوارم که بــاشـه ! یاحق دفترنقاشی من توشهرغم گم شده به كی بگم با معرفت دلم برات تنگ شده. از دیشب خیلی کلافه ام... ببین دور از نفسهات... دارم دق میکنم... میشه برام بادکنکی باد کنی...! باورت نمیشه ولی اونقدر خرابم که هیچ مرهمی آرومم نمیکنه. منو تو آغوشت بگیر... دلم آرامشی ناب میخواد.... صدات نيست... تصويرت هم همينطور... امامهربونيت مثه همیشه آنتن ميده... قدآسمون... ای بارون ببار … من امروز سفر کرده ای دارم که پشت پاش آب نریختم …! سفرت بی خطر...زود برگرد! یاحق
ﻫﻮﺍ ﺧﻮﺑﻪ ... ســـــرده ... ﺟﻮﻥ ﻣﯿﺪﻩ ﺑﺎ ﻋﺸﻘم ﺑﺮم ﺑﯿﺮﻭﻥ ... ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ ﺳﻔﺖ ﺑﮕﯿﺮم ... ﺑﭽﺴﺒم ﺑﻬﺶ ﻭ ﺑﮕم ﺭﺍﻩ ﺑﺮﯾﻢ ﮔﺮﻡ ﺷﯿﻢ ... ﺩﺳﺘم روﺑﮑﻨم ﺗﻮ ﺟﯿﺒﺶ... ﻧﮕﺎﺵ ﮐﻨم... بگم ﺗﻮ ﺷﻬﺮ ﻗﺪﻡ ﺑﺰﻧیم... ﺑﯿﺨﯿﺎﻝ ﺳﺮﻣﺎ شیم... ﺑﯿﺨﯿﺎﻝ ﻣﺮﺩﻡ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﺸﻮﻥ... ﺑﯿﺨﯿﺎﻝ ﺗﻔﮑﺮ ﻏﻠﻄﺸﻮﻥ... ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﻣﻌﺮﻭﻑ » ﻫﻮﺍعجیب ﺩﻭ ﻧﻔﺮﺳﺖ !!! فشار آروم دستات رو دوست دارم... وقتی که مردونگیت رو به رخ انگشتام می کشی.. ببین که روی دست شب هم موندم ... حتی خوابم منو نمیبره... ولی زندگی برای من , همین از "تو" گفتن هاست. یاحق کنارم خیلی ها هستن.... اما.... دلم پیش تو آرومه.... چه زيبا گره خورده … بخت من با “تـــــو ” خـدايـا کورش کن !!! که با دست که هيچ ، با دندون هم باز نشه ..!! یاحق |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |