آسمون دلدادگی
 
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان <آسمون دلداگی> آسمون دلدادگی و آدرس asemone.abi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





این که چقدر از اون روزا گذشته...

 یا اینکه چقدر هر دومون عوض شدیم ...

یا اینکه هر کدوممون کجای دنیا افتادیم اصلا مهم نیست …

باز بارون که بباره ، هروقت که میخواد باشه ،

 دلم هوات رومیکنه …

یه خیابون...

یه بارون...

دستهای یخ کرده...

یه آهنگ...

وکلی فکر !

بارون که می باره :

یکی باید باشه که به تو زنگ بزنه و بگه چترت روبردی ؟

یکی که نگرانت باشه حتی نگران اینکه زیر بارون به این لطیفی خیس شی …

یکی باید باشه که دست بکشه توی سرت و آب ها رو کنار بزنه

اما.....

اصلا همه ی اینا بهونه ایه که وقتی بارون می باره یه بار دیگه یاد تو بیفتم…

میدونی وقتی وسط درگیری های ذهنیت حس می کنی به آخر خط رسیدی چی میچسبه؟

 یه فنجون داغ صداقت اونم از لبای "تو" که اعتراف می کنی هر جور که باشم عاشقمی...

بـعـضـي وقـتـا فـكـر مـي كـنـم...

‫هـوای دو نـفـره داشـتـن...

نـه ابـر مـی خـواد...

نـه بـارون...

نـه يـه بـعدازظـهـر پـائـیـزی....

فـقـط كـافـيـه حـواسـمـون بـه هـم بـاشـه!

یاحق

[ پنج شنبه 30 آبان 1392برچسب:, ] [ 1:4 ] [ آسمون آبی ]

راه مـی رم و شــهـر

زیــر پـاهـام تـمـوم مـی شـه

"تـــو"، 

هــیـچ کــجـا نــیـسـتـی ... !

بارون! بیا و رحم کن...

تو که میای، یاد ش و خاطراتش منو دیوونه میکنه،

اونوقت من می مونم بدون چتر

روی سنگفرشهای خیسی که...

فقط طعم تنهایی با "او" رو  می ده!

چه حالِ بدیه...

وقـتـی کــه نــیـسـتــی

حــس مـی کــنـم کــه پـنـجــره،

دیـوار دیگه ایه... 

تومعـــرکه ی  چشـــمات

شـوقـیه

کـه حـجم تمـوم دوســت داشتنـهای عالــم رو 

پلـــک میـزنـه...

ومن این شوق رو با "تو"باتموم وجودم حس کردم..

میدونی هرشب شونه میزنم موهام رو

صبح که بیدار میشم موهام پریشونه...

جالبه آخه،

من هر شب خوابِ سرِانگشتای تو رو می بینم ¡

هنوزم تو همه ی غروباي غم دار...

دلم "تو"رو مي خواد...

حتي بيشتر از قبل...

و هنوز اين جمله دو كلمه اي كوتاه و پر معني

ورد زبون همه لحظه هاي خاص من  شده :

" كاش بودي"

"تو" بودي و جنگل و كلبه و سكوت و هيزم و جرقه و سرما

و من، كه مثل پيچك، مي پيچيدم دور تنت

تا گرم مي شدي...

و "تو" باز

با برق چشماي تكرار نشدنيت

و طعم بي نظير لبات

روحمو به آتيش مي كشوندي

كاش بودي...

یاحق

[ سه شنبه 28 آبان 1392برچسب:, ] [ 13:55 ] [ آسمون آبی ]

هــنوزم دلـم تـنـگ مـیـشه !!!

بـرای حـرف زدنـت ...

و برای تکه کلامات...

 که نمیدونی که فقط کلام تو نیست،

مــنـم بــه اونا تـکـیـه کردم...

تو زندگی، برای هر آدمی

از یه روز..

       از یه جا...

              از یه نفر...

                 به بعد دیگه هیچ چیز مثه قبل نیست

پاييز. ....
.
.
بارون. ...
.
.
يه رستوران دنج. ..
.
.
يه میز یک نفره.....
.
.
با دو تا قهوه ی تلخ.....
.
.
و اون یکی که بازم دست نخورده اس ..

ببین به دیدنت که اومدم... 

منو به یه آغوش گرم مهمون کن

من  زیاد اهـل چای نیســــــتم ... !

یاحق

[ دو شنبه 27 آبان 1392برچسب:, ] [ 21:5 ] [ آسمون آبی ]

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ . . .

ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﻧﮕﺎت ﮐﻨم ﺍﻧﮕﺎﺭ که ﻗﺤﻄﯿﻪ ﺁﺩﻣﻪ...

چه حس قشنگیه وقتی میشی مَحرمِ دل یکی ..

یکی که بهش اعتماد داری ..

بهت اعتماد داره ..

از دلتنگی هاش برات میگه ..

از دلتنگی هات براش میگی ..

آروم میشه ..

آروم میشی ..

حسی که هیچ وقت به تنفر تبدیل نمیشه ..

این حس مثل قطره های بارون پاکه ..

با صدایی که آرامش در اون موج می زنه

بارها وبارها به من گفتی که مبادا ترکت کنم ...

مبادا برم !

به جایی نمیرم زیباترینم...

 بهترینم و آروم جوونم . اونی که می ره قراری داره با دیگری . ...

من نه قراری دارم و نه دیگری بهتر از تو می شناسم .

.می مونم و برات بی قراری می کنم ...

من .....

بی تو....

همیشه یک مصرع بی پایانم ....

یاحق

[ سه شنبه 21 آبان 1392برچسب:, ] [ 16:17 ] [ آسمون آبی ]

سلام خداجون...

بازم تو این اقیانوسِ طوفانیِ زندگی چشمم

 به فانوسِ دریایی خودت روشن میشه...

بازم شکر که فانوست با نفت و گاز نمیسوزه

که دلهره ی خاموش شدنش رو داشته باشم...

خدایا بی حس شدم از درد!! 

از بغض!! 

فقط گاهی... 

خط اشکی میسوزونه صورتم رو...

وقتی بچه بودم تنها تصویری که از محرم داشتم

 اشکای مادرم بود اما حالا محرم یعنی همه چیز,

یعنی تشنگی, یعنی بابا گفتن های رقیه,

یعنی اشک های زینب, یعنی ناله های شام و کربلا, یعنی خیلی چیزا ..

ولی مات و متحیرم تو کاره این آدمِ دوپا...

بازم محرم شدو هیئت های زنجیرزنی راه افتاد...

به قولِ سحر : "کاش اونی که طبل میزد میدونست

 که با محکم طبل زدن آدم به بهشت نمیره."

قصدِ بی احترامی به هیچ عقیده و سنتی ندارم،

ولی ایکاش خداجون مخلوقاتت  درک

 میکردن فلسفه ی زنجیر زدن رو....

کاش ما آدما جای این زنجیر زدن تو این ماهِ محرم ،زنجیر از پایِ

گرفتاری باز میکردیم تو همه ی ماه ها و لحظه های زندگیمون...

کاش یاد میگرفتیم که سینه نزنیم...

اما سینه ی دردمندی رو از دردپاک کنیم.

اشک نریزیم ،اما اشک ازچهره ی مظلوم پاک کنیم...

نذری ندیم؛اما لقمه ی غذامون رو با گرسنه ای قسمت کنیم.

کاش یاد میگرفتیم که تیره نپوشیم،اما نورِ امیدی

برای تیره روزها باشیم؛شاید وقتِ بیچارگی میشدبا

 افتخار ولی با دلی پراز نورِامید بگیم " یا حسین"

خدا جون بزرگتر که میشی ،

غصه هات زودتر از خودت قد میکشن..

و لبخندهات رو توآلبوم کودکیت جا میذاری؛

و ناخواسته وارد دنیای لبخندای مصنوعی میشی .... 

شاید بزرگ شدن اون اتفاقی نبود که انتظارش رومی کشیدم ....

                                                                            امضا: " بچه ی آدم "

یاحق

[ یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:, ] [ 18:28 ] [ آسمون آبی ]

با خودم می‌گم:

کاش اون یه بار که دیدمت،

گفته بودم:

که بی"تو" گاهی دلم می‌گیره،

که بی "تو" گاهی زندگی سخت می‌شه،

که بی" تو "گاهی هوای بودنت دیوونه‌ام می‌کنه،

اما نگفتم:

که این «گاه» ها

گهگاه...

تمومِ روز و شب من می‌شن

اون وقت بغض راه گلویم رو می بنده

درست مثه همین روزا...

این روزا

نیمکت چوبی کنارباغ،

نشستن داره...

بایدروی این نیمکت شکسته نشست،

هواکه بوسید نیه...

فقط چیزی شبیه عطر"تو"روکم داره،

بیابه خواب لک لکابرگردیم...

به قرارای همیشگیمون!

اصلابیاشبیه برگها...

خیس شیم ازبارون بوسه!

این کلمات هوایی ام کردن...

پنجره ی بارون خورده ات رو باز کن...

چندسطر پس از بارون...

چشمام روببین که هوات دیوونه شون کرده...

دلم برات تنگ شده

آخه میدونی چیه؟

یه وقتایی هسـت...

که مزه ی بودنِ یکی...

یـہ جوری رفتـه زیر دنـــدونـﭞ !!

که وقتی ازش دوری...

همـہ چی میشه زهرمــــار!

ساعتای بارون...

تو خیابون آشنای من...

همیشه خلوته،

و قدم هام تواون خلوتِ خاموش...

خواب"تو" رو می بینن؛

لحظه به لحظه.

آدم باید یه " تو " داشته باشه ،

که هر وقت از همه چی خسته و نا امید بود ،

بهش بگه :

مهم اینه که" تو "هستی !

بی خیال دنیا ... !

دلم آرامشِ وارونه ميخواد...

میدونی یعنی چی؟

یعنی “ش م ا ر ا ”

 

یاحق

[ شنبه 18 آبان 1392برچسب:, ] [ 22:9 ] [ آسمون آبی ]

تو خودت بگو !

 سرزمین نگاهت رو روی کدوم

 گسل بنا کردی که اینجوری دلم با دیدنت میلرزه؟

آدمــه ديگه

دلش ميخواد واسه  يکي تــــــــک باشه 


دلش ميخواد يکي فقط نــوشته هاش رو بــخونه 


دلش ميخواد يکي فقط به اون اِس اِم اِس بِــده 


دلش ميخواد يکي فقط نگَران حالِ اون بــشه 


دلــش ميخــواد 


اون يِــکي

" تـــــــــــــو "

بــاشي ...

بی قراری هام ،

پاییز می خواد و چشمای عاشقت رو..

نگاهت رو از من نگیر

ببین

میزنم به خیابون

و پام رو به پیشونیش میکوبم...

من لج این خیابونی رو که ازهیچ طرف به

"تو"

نمیرسه...درمیارم...

یاحق

[ پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:, ] [ 16:58 ] [ آسمون آبی ]

سلام

دوست دارم همه بضاعتم رو توی نوشته هام جمع کنم

 و به تو هدیه کنم، دستمم که خالی باشه

برات سبدی از صداقت و احساس میارم

 برای لحظه های بود و نبودم.....

دوست دارم ازت بپرسم یادت هست که تو

 روزای نه چندان دور، کنج تنهایی من بودم

 و اوج پرواز تو، نگاه آروم تو بود و نفس بی قرار من

یادم هست که من همیشه پر بودم از هیچ

تو بودی که پر بودی از حس و واژه و نفس

یادم هست که "تو"رو دعا کردمو "تو" مستجاب شدی،

و "تو"یی که همیشه بودی و خوب دیدی

 که من از پیله رها شدم و پروانه شدم.

من این روزها راهی خونه ای شدم که تا به حال نرفته بودم،

نه خونه ای از جنس خونه های معمولی...

من این روزها معنی خونه رو فهمیدم،

معنی که تو به زندگیم فهموندی.

من این روزها با بودن تو فهمیدم

 دود درد آلود این شهر به بعضی از کوچه ها نمی رسه

من امروز خیلی چیزها دونستم و معنی خیلی حرفا رو فهمیدم

مهربونم، به ستاره های نگاهت بگو ببارن،

 تا زمین تشنۀ روح من از خشکی نمرده...

نازنینم دوست دارم کنار پنجره ای صبر کنم

وبه انتظار دیدن روی ماهت همه عمرم رو صرف کنم...

وقتایی که حرف از خستگی می زنم منو با تمام بی قراری هام ببخش

صحبت از خستگي نيست،

اگه خسته باشم که عاشقيم يه جايي بين

زمين و آسمون اشکال داره،

و به جون خودت تا هر وقت که بتونم و جونی برای بودن داشته باشم،

براي ساختن خونه عشقمون روزا رو به دفتر خاطراتم گره مي زنم

 و شبها رو به جای آغوشی که مال من نیست،

به داشتن دور و دیرش فکر می کنم و راضی می شم

دوست ندارم تسلیم معادله دل و دیده بشم،

دوست ندارم تسلیم هیچ چیزی بشم جز معجزه عشق

 که خوب می دونم ربطی به سن و سال و شرایط نداره،

که خوب می دونیم می تونه روح بده حتی

به شاخ و برگهای شکسته و خشک درخت احساسمون تواین روزای سخت و طاقت فرسا..

یاحق

[ دو شنبه 13 آبان 1392برچسب:, ] [ 10:48 ] [ آسمون آبی ]

وقتــــی میبینــــم از حـــرف زدنم با بعضـــی ها میـــرنجـــــی ...

با همــــــه دنیـــــــا قطـــــع رابطــــــه میکنـــــم ...

چـــــون " تــــــو " برای مــــــــن کـــافــــی هستــــــی ...

خیلــــی کـــارهــــا را به خــــاطر تو انجـــــام نمیـــدـم ...

چــــون خودم رودر برابـــرِ دوســت داشتنــــت مســـئــول میدونم ...

پــس نگـو با هــر کـس میخـوای صحبـت کن ، هـــر کـار میخـــوای بکن ...

مــــن دنیــــایی ساختــــم کـــه فقـــط " تـــــو " در اون زندگــــی میکنــــی ...

امروز وقتی اون اس ام اس رو دادی

تو یه لحظه جوری حالمو عوض کرد که خودمم باورم نشد ...

وقتی ، پیام رو باز کردم و سلامتو خوندمو دیدم که دلواپسمی  ... 

با خوندن پیامت بغض کردم و برات کلی آرزوی خوب از

خدا خواستم و دلتنگ بغل کردنت شدم ...

نمیدونی  با دیدن اسمت تو گوشیم اونم درست وسط روز و اوج کارات؛

لبخندی رو لبم نشوند احساسِ غرور کردم که  که به یادمی ...

داشتم متن پیامک برات مینوشتم که  سر به سرت بذارم  ،

پیام دادی که بزاربا خوندن پیامت کلی فکر کردم که

از کجا فهمیدی بی حوصله ام ؟؟ ... بازم تورو میخوام....

 چقدر این ثانیه هایی که حال آدمو عوض میکنه لذت بخشن ...

مهربونم،

چشاتوببند

خیالت روبه باد بسپار

دستاتوبه آب....

ولباتوبه من،

تازیباترین ترانه ی عشق روبرات جاری کنم.

من همون  قناریِ تنهایی هستم که برای دلت شعربارون میخوونه...

بوسه هامو رولبات میکارم

تاریشه اش تودلت بنشینه...دریای دلت بی طوفان

یاحق

[ سه شنبه 7 آبان 1392برچسب:, ] [ 16:4 ] [ آسمون آبی ]

کنارم نیستی اما دائم در کوچه های ذهنم قدم میزنی!

شاید دوست داشتن یعنی همین...

اگه بدونی این روزها، بی تو،‌ چه قدر تنهام! چه قدر بهت احتیاج دارم،‌

چه قدر نبودنت آزارم می ده...

یه چیزی انگار از درون دوری تو رو به رخم می کشه،‌

مدام توی گوشم می خونه که:  "او نیست!"

بعد می شینه اون گوشه و زیرچشمی نگام می کنه...

من درد می کشم و اون قصد نابود کردن منو داره!

جالبه! همیشه تنهایی رو دوست داشتم....

آدم توی تنهایی یاد عزیزترین چیزهای زندگیش می افته...،

هنوزم این تنها چیزیه که می تونه منو از این گرداب پر

 هیاهوی زندگی برای چند لحظه کوتاه بیرون بکشه

و اجازه بده به خودم بپردازم ،

 به تو ...

به زیباترین و لطیف ترین دلمشغولی تموم عمرم....

 اما حالا این تنهایی ، این بی تو بودن داره عذابم میده...

داشتم نگاهت مي کردم...

نگاهت مي کردم...

گفتم واي! چه زيبا شدي!

دستم رو گرفتي...

خدا گفت: چه لحظه‌ي باشکوهي

شماها عشقبازي کنيد،من هم خدایی میکنم ...

و خلقت جهان روشروع کرد

سه روزش صرف اندام من شد،

سه روزش خرج دست هاي "تو "

روز هفتم صداي تو را جوري درآورد که...

 تا ابد دلم بريزه.

یاحق

[ جمعه 3 آبان 1392برچسب:, ] [ 22:17 ] [ آسمون آبی ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

میگن سه موقع دعا برآورده میشه یکی وقت اذون یکی زیر بارون یکیم وقتی دلی میشکنه..... من وقت اذون زیر بارون با دلی شکسته دعا کردم خدایا هیچ دلی نشکنه . . .
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 26
بازدید هفته : 28
بازدید ماه : 362
بازدید کل : 70277
تعداد مطالب : 383
تعداد نظرات : 771
تعداد آنلاین : 1

Alternative content



MusiC Dariush