آسمون دلدادگی | ||
|
سلام به تو که دوستیمون چند روز بیشتر طول نکشید...
نه که فک کنی دیگه باهات دوست نیستم...نه
اتفاقا خیلی بیشتر از قبل دوست دارم که این دوستی ادامه پیدا کنه...
چون برات بیشتر از قبل احترام قائلم...
این متنم فقط به عنوان یه دردو دل برات مینویسم...
چون بودن درکنارِتو باعث میشد خیلی تو نوشتن راه بیافتم...
کنارِاستادی مثه تو یادگیری ازهرلحاظ برام شیرین بود،...
راهی که درنیمه مجبور به ترکش شدم.واقعا نمی دونم ایمان؟
نمی دونم تو این منظومه ی زندگی،مردم دنبال من می گردن.یا من به دنبال اونا؟؟
گیجم....گنگم...گم شدم تو احساسی که هنوز شکوفه نزده پرپرشد... نمیدونم لحظه ی وصال و غم جدایی از کجا وارد این منظومه ی ساده شد؟ امروز به تو گفتم :نباشم ،تاکه بازی گرفتنت رو تو اتاقک کوچیک قلبم حس نکنم... چون اگه بودم فقط باید برات نقش بازی میکردم... چون از اول فهمیدم که بازی بدی رو شروع کردی... روزِ اول به تو گفتم که من تو احساس، ازاحدی رو دست نمیخورم... گفتم که در واقع شاید خیلی کلی حرف بزنم ولی بینهایت به جزئیات دقت دارم... بهت گفتم شدم جودی آبوت که میخوام بابالنگ درازی که دوستش دارم و بهش احترام زیادی میذارم بشناسم... امااز بختِ بدِمن این بابالنگ دراز روزه ی سکوت گرفته... باقضاوتی که درموردم کردی اصلا حال نکردم ... بهت گفتم قضاوت رو به عام بسپور به کارشون واردن افرادِ عامی.... بدترین حالتت این بود که تموم سوالای من رو فقط باسوال جواب میدادی... از اول معلوم بود که فقط برای رفتن اومده بودی... نمی دونم از کجای این کره ی خاکی جایی برای خودم وزندگی ساده ی مرغابی های مهاجر آسمونم پیداکنم... جایی که از مهربونی کردن نترسی.... که در مقابل چشمات به حست نخندن... سخته تحمل این همه تلخی ایمان...باور کن
منم مثه خودت سکوت می کنم از تلخی بعضی از لحظه ها... ببین نگاه ها نگاهای عجیبی شدن... البته من وتو با این طرز نگاه غریبه نیستیم... اماهردو غریب و تنها در گوشه ای از این روزگاریم ... نگاه های اطرافمون نگاه های سردو ناپاکی شدن...! چرا؟؟ چون به هر کی نگاه میکنیم انگار توسرش نقشه ی شومی رو حلاجی میکنه... به خودت نگیری ها ولی به نظرم آدما از شرافت فقط "شر" و"آفت"بودن رو حفظ میکنن همه خیلی راحت ازهم عبورمیکنن... زیرِپای هم رو خیلی راحت خالی میکنن... تموم حسه من فقط، نگاهی خاص به اوناییه که فریاد غریبیه نگاهشون تا آسمون رفته ... همیشه مجبورم هراسون یه کناری به آسمون آبی خیالم چشم بدوزم ... ببین ایمان من دلتنگ شدم برای پرواز... برای آبی زلال آسمونم... خدابیامرزه باباروهمیشه میگفت:"آدمی که کمتر میفهمه راحتر زندگی میکنه" کاش ایمان یه کم از پاکی دلت رو به دست قطره های کوچیک ابری فکرت بسپوری تاببارند وآرامش رو ارزونی آدما کنند.. آدم هایی که فراموش کرده ان پاکی عشق و زندگی رو... من تشنه ی قطرات پاک فکرت شدم .. همینم باعث شدکه این روزهای حتی خیلی کوتاه رو کنارت باشم... ببار تا آروم شم از دنیایی که دیگه نمی شناسمش ... بباراما پاک وزلال. یاحق نظرات شما عزیزان: |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |