آسمون دلدادگی | ||
|
درامتدادشب آدم یه وقتا خالی میشه، دلش یه گوش میخواد که فقط براش حرف بزنه، دلش میخواد ساعتازیرِبارون قدم بزنه،خیس شه، دلش می خوادبره اما نرسه... دلش میخواد فقط به صدای بارون گوش بده... چشماشو ببنده و به هیچی گوش نده... دلش میخواد فقط یه کم،خودشو لوس کنه... دلش فقط یه آغوش امن میخواد... سلام غریبه آشنا... امشب میخوام خودم رو بُربزنم،شاید این دست توبیایی... خسته ام از این زندگی...امروز به خاطرت به هر دری زدم، ولی انگارهمه ازقصددرهارو بسته بودن و صدای درزدنم رو هیچ کس نشنید یا اگرم شنید خودش رو به کَری زد... ببین من راه رو میون آدمایی گم کردم که همه ی اونا ادعای باتوبودن رو دارن... دلگیرم از این نبودنهای اجباری...کاش میشد به تو نامه ای مینوشتم... کاش میشد نامه ام رو به خدا میدادم... کاش خدا به جای من نامه ام رو امضاکنه و بگه"برگرد" و"تو"فقط محضِ خاطرِخدابرمیگشتی... ببین غریبه ی آشنابودنم رو باورکن،حتی اگه در سایه ات پنهون شم... یا حق نظرات شما عزیزان:
خیلی ارادت دتریم-حاجی
پاسخ:اولا حاجی خودتی دوما ما بیشتر...سوما آسمان هركس به اندازه معرفت اوست و بى شك آسمان تو بى انتهاست.یاحق
دوباره تنها نشستم عكس تو باز توي دستم باز شدم خيره به چشمات انگاري كنارت هستم
حتي توعكسات نميخوام كه تو را تنهات بزارم توميگي آرومي بي من اما بي تو بي قرارم پاسخ:من هرگز نخواستم از عشق افسانه ای بیافرینم، باورکن من می خواستم که با دوست داشتن زندگی کنم-کودکانه و ساده و روستایی من هرگز نمی خواستم از عشق برجی بیافرینم ،مه آلود و غمناک با پنجره های مسدود و تاریک...یاحق |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |